کد خبر: ۶۱۰۹۴۹
تاریخ انتشار: ۰۴ خرداد ۱۳۹۷ - ۰۲:۱۹ 25 May 2018

تابناک گیلان / این جنگ با این‌که به ما هیچ ارتباط نداشت و ما داخل جنگ نبودیم... در عین‌ حال به واسطه همین جنگ، ایران قحطی شد؛ در ایران نان پیدا نمی‌شد. یک چیزی بود سیاه، مثل این عبای من ... می‌دادند مردم. یک دانه نان سنگکی شما در تهران پیدا نمی‌کردید. در قم که ما بودیم، تمام دکان‌ها بسته شده بود و هیچ پیدا نمی‌شد.

کتاب «الف لام خمینی» اثر هدایت‌الله بهبودی که انتشارات موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی آن را منتشر کرده و برای نخستین بار در سی و یکمین نمایشگاه کتاب تهران به دست علاقه‌مندان رسید، اثری روان و خوش‌خوان از کودکی بنیانگذار جمهوری اسلامی تا چند ماه پس از انقلاب اسلامی است.

در این گزارش، بخش‌هایی از روزهای تاریک سلطنت پهلوی دوم را از زاویه دید امام خمینی(ره) مرور کرده‌ایم:

شهادتی از یک سقوط

سال 1320 ش در تاریخ اخیر ایران، سال دگرگونی‌های بزرگ، همراه با خشنودی‌ها و اندوه‌های سیاسی اجتماعی بود. تأسیس سلسله پهلوی که خود برهان شکست نهضت مشروطه بود، اینک همراه با آغاز دومین جنگ جهانی، نتایج حکومت شانزده ساله پشت سر را نشان می‌داد.

رضاشاه موقعیت سیاسی خود را متزلزل می‌دید. نه به حامیان خارجی‌اش اطمینان داشت و نه به مردمی که بیش از پانزده سال به دست قشون او سرکوب شده بودند. او در واپسین سال حیات سیاسی‌اش به این درک اولیه از شیوه حکمرانی رسید که نمی‌توان با زور و تنها با زور، پادشاهی کرد. دستور آزادی 92 زندانی سیاسی و سپس بیان این نکته در دیدار با گروهی از

نمایندگان مجلس که دولت مردم را محرم راز خود ندانسته و از این بایت متهم است، اقدامی دیر هنگام بود. نماینده سیاسی آمریکا درباره چرخش رضاشاه و «اظهارات انقلابی»، او در سعدآباد نوشت: «وقتی این دیکتاتور خودکامه که قدرت را با سرکوب همه دشمنان و حذف‌ کلیه آزادی‌های فردی در دست گرفته، ناگهان اعلام کردند که اوضاع کنونی تقصیر دولت است و یا این آدم مستبد که مردم بی‌صدا و مطبوعات کنترل‌شده مملکتش تا به حال ناچار به چاپلوسی و تملق تمام‌عیار بوده‌اند، ناگهان اعلام کند که از تملق‌ها خسته شده است، و از مجلس و مطبوعات بخواهد تا مردم را برای شنیدن حقیقت آماده کنند، لابد تحولات سیاسی عمیقی رخ داده است.»

این تحول هرچه بوده باشد در افق سقوط سیاسی رضاشاه نمایان شده بود و او توانسته بود آن را ببیند.

کمبود شدید گندم که از پاییز 1319 تأثیرات اجتماعی خود را گذاشته بود، با واردات گندم از هندوستان از یک بحران جدی جلوگیری کرد، اما از کیفیت نان کاسته شده بود و بیشتر مردم نان جو خوردند. واردات گندم بیش از هر جای دیگری در تهران تأثیر مثبت گذاشت پایتخت باید آرامش خود را حفظ می‌کرد. در شهرها وضع دیگرگون بود. آقای خمینی می‌گوید: «این جنگ با این‌که به ما هیچ ارتباط نداشت [و] ما داخل جنگ نبودیم... در عین‌ حال به واسطه همین جنگ، ایران قحطی شد؛ در ایران نان پیدا نمی‌شد. یک چیزی بود سیاه، مثل این عبای من سیاه بود، یک چیز قلمبه‌ای بود می‌دادند مردم. یک دانه نان سنگکی شما در تهران پیدا نمی‌کردید. در قم که ما بودیم، تمام دکان‌ها بسته شده بود و هیچ پیدا نمی‌شد.» دو علت اصلی کمبود گندم به صادرات آن به آلمان پیش از شروع جنگ و افت برداشت محصول در سال زراعی 1319 نسبت داده شد. ناظران خارجی صدور گندم به شوروی را هم تأیید کردند؛ در حدی کشور در مرز قحطی بسر می‌برد. گوشت نیز کمیاب بود. گفته شد دولت برای صادرات چهارصد هزار رأس گوسفند، دویست هزار رأس گاو و دویست هزار خوک با شوروی قرارداد بسته است. یک ناظر بلژیکی گزارش داد که در این زمان اقتصاد منحصراً در دست دولت، و بخش خصوصی تقریباً فلج شده بود. تورم بسیار بالا و دستمزدها برای تأمین

حداقل معاش ناکافی بود. اینک اسکناس‌های رضاشاهی با افت ارزش، از قدرت خرید مردم کاسته بود. این اسکناس‌ها یک هفتم قدرت خرید قران‌های نقره‌ای احمدشاه را داشتند. کزلرشی دیگر حکایت می‌کند که بیشتر کارگران «رژیم گرسنگی دارند که شامل چای، نان سیاه، پنیر و پیاز، گاهی اوقات مقداری سبزی و انگور و به ندرت برنج و گوشت ارزان قیمت است. حتی پولی برای خرید لباس کافی یا داشتن رویا تجملاتی چون تحصیل فرزندان نمی‌ماند. گاه همسر با همسران یک کارگر به همراه بچه‌ها کار می‌کنند تا خانواده درآمد بیشتری داشته باشد... هزینه زندگی در ایران به قدری بالا رفته است که حالا یک تومان همان قدرت خریدی را دارد که یک ریال در بیست سال پیش داشت. دستمزدها فقط پنج تا هفت برابر شده است. نتیجه افزایش هزینه‌های زندگی و کاهش دستمزدها چیزی نبوده جز گسترش فساد مالی.»

در چنین موقعیتی شایعه انتقال ثروت رضاشاه به آمریکا و از آنجا به سوئیس نشانه بی‌اعتمادی محض مردم به شخص اول تواند بود. این ناظران، ماه‌ها پیش از اشتغال ایران به دست نیروهای متفقین، سقوط رضاشاه را قطعی می‌دانستند و اعتقاد داشتند «مردم از ترفندهای تجاوزکارانه شاه در تصاحب بخش عظیمی از سرزمین و ثروت کشور شدیداً منزجرند.»

طبیعی است در چنین شرایطی تأسیس راه‌آهن، جاده‌سازی، بنای ساختمان‌های بزرگ دولتی، خیابان‌کشی‌های شهری، تأسیس دانشگاه، بالا رفتن دودکش‌های چند کارخانه و... نمودی در چشم مردم نمی‌یابد؛ بلکه برعکس، وقتی خبر خروج رضاشاده از ایران داده شد «مردم شکر می‌کردند که [اشغالگران] آمدند اینجا و رضاخان رفت. این یک واقعیت بود که ما شاهد بودیم. این معنا را که شکر می‌کردند که خدا به آنها یک منتی گذاشته است که اجنبی‌ها، آنی که اجنبی بودند؛ از روسیه بود، از آمریکا بود، از انگلستان بود، اینها آمدند و پهلوی رفت.»

 

در نخستین ساعت‌های سوم شهریور 1320 نیروهای نظامی انگلیس و شوروی اقدام به اشغال ایران کردند. قشون مملکتی، و به تعبیر بعدی، ارتش نوین ایران، که از زمان تأسیس هر سال حدود نیمی از بودجه کشور را به خود اختصاص می‌داد، کوچک‌ترین مقاومتی از خود نشان نداد. «فقط در گیلان لشکر یازدهم مدت کوتاهی در مقابل روس‌ها مقاومت کرد. بعدها معلوم شد که در همان روز اول تهاجم روس‌ها به ایران، لشکر آذربایجان، یعنی همان لشکری که آنقدر شجاعانه عشایر تیره‌بخت را در سال‌های 1924-1923 [1302-1303ش] سرکوب کرده و اشیاء قیمتی و اموالشان را به غارت برده بود (و همین امر منجر به مشاجره لفظی میلسپو [مدیرکل مالیه ایران] و رضاخان درباره سرنوشت طلاها و نقره‌های غارت شده به دست ارتش شد)، همان لشکری که کردهای فراری جابه‌جا شده را در سال 1931 [1310] قتل‌عام کرد، یکباره آب شد و به زمین فرو رفت و گذاشت روس‌ها تبریز و شهرهای دیگر را ظرف مدت کمتر از یک روز اشغال کنند. فرمانده لشکر آذربایجان (سرلشکر) ایرج مطبوعی و استاندار آن هر دو، در همان روز اول تهاجم فرار را برقرار ترجیح داده و با کامیون‌های ارتش اسباب و اثاثیه‌شان، ازجمله بوقلمون‌های تیمسار فرمانده لشکر را به جای امنی رساندند. در خراسان نیز همان ارتشی که زائران و تظاهرکنندگان بی‌سلاح و بی‌دفاع را در ژوئیه 1935 [تیر 1314] با مسلسل، آن هم در حرم امام رضا علیه‌السلام در مشهد قتل‌عام کرده بود، بدون شلیک گلوله تسلیم روس‌ها شد. فرمانده لشکر خراسان، ژنرال محمد محتشمی، لباس شخصث پوشیده و فرار را برقرار ترجیح داده بود.»

حاج آقا روح الله خمینی که از نزدیک ارتش فروپاشیده رضاشاه را دیده و درباره آن شنیده بود، بعدها گفت: «به مجرد اینکه در سرحد، سرحدهای دور، این‌ها وارد شدند، وضع ارتش ایران به هم خورد. در سرحدات، ادعا اول شده بود که سه ساعت مقاومت کردند و بعد که رضاشاه پرسیده بود، از قراری که نقل کرده‌اند، چرا این قدر کم مقاومت کردید، گفته بودند این‌که گفتند سه ساعت، یک دروغ بوده، ما همچو که آمدند فرار کردیم. و آن وقت معروف شد که آن یکی که دو نمی‌شود، اعلامیه ارتش ایران است در این هجوم، که یک اعلامیه داد دوم نداشت. این سرحدات بود.» وی مشاهدات خود را نیز باز گفت: «من آن روز تهران بودم و در یک میدانی که نزدیک به این خط آهن، ایستگاه خط آهن بود، آنجا بودم و دیدم که سربازها در تهران از سربازخانه‌ها بیرون آمده‌اند و دارند فرار می‌کنند... یکی دو نفرشان را من دیدم که دنبال یک سری شتری که یک باری به بارش بود، می‌گردیدند که چیزی ازش بیفتد بخورند. تمام، تقریباً تمام فرماندهان ارتش چمدان‌ها را بستند و فرار کردند.... تمام قدرتش این بود که به ما و به مردم و به ملت و به خصوص روحانیت فشار می‌آورد و زورگویی می‌کرد، و در مقابل آنها [= اشغالگران] این قدر مقاومت کردند. این‌ها به عکس آن‌که در قرآن است «اشداء» بودند بر خود مردم. خداوند می‌فرماید که مؤمنین اشداءاند بر کفار، این‌ها اشداء بودند بر خودی‌ها... بر مسلمین.»

رضاشاه رفت؛ بُرده شد؛ و خاطری آلوده از شانزده سال حکومت پشت سر خود به جا گذاشت. «خود انگلیس‌ها بعد از این‌که رفت، در رادیو دهلی گفتند که من خودم شنیدم: ما رضاشاه را آوردیم ولیکن خیانت کرد، بردیم‌اش.» آقای خمینی یکی از شاهدان نزدیک آن دوران، کسی که از ابتدای قرن چهاردهم شمسی، از بیست‌سالگی، با استقرار در قم و رفت و آمد به تهران در کوران حوادث سیاسی قرار داشت، از یادهای تلخ خود چنین می‌گوید: «من از اول کودتای رضاخان شاهد مسائل بودم... من رنج‌هایی که به این ملت از دست ناپاک این مرد وارد شد و اهانت‌هایی که به مقدسات ملت و اسلام وارد شد و ظلم‌هایی که به خصوص به بانوان محترمه ما وارد شد، همه را شاهد بودم، می‌دیدم. شاهد بودم که با روحانیون چه کردند... من شاهد گرفتاری‌هایی که برای قشر روحانی در طول مدت حکومت رضاخان بود، گرفتاری‌هایی که حاصل شد، من خود شاهد بودم و شریک بودم در آن گرفتاری‌ها.»

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار