قرار بود با کادر گردان به جبهه برگردیم . من هم آماده شده و لباس رزم پوشیده و ساک خود را برداشته بودم که همراه با اعضای گردان با قطار به منطقه جنگی برگردم، نزدیک غروب بود که آقا و خانومی از آشنایان به منزل پدرم آمدند .
کد خبر: ۱۰۵۸۰۰۸
تاریخ انتشار: ۰۲ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۹:۵۳ 24 July 2022

به نام خدا

روزی روزگاری

خاطرات غلامعباس حسن پور

قسمت چهل و یکم

در قسمت قبل عرض شد به اتفاق گردان امام حسین علیه السلام به مرخصی شهرستان آمدم چند در کنار خانواده و همسرم بودم در این چند روز با کمک پدرساختمان در دست احداث واقع درشهرک شهید مصطفی خمینی را تکمیل نموده و اسباب و اثاثیه

را به آنجا منتقل کردم آن منزل نو بود و نسبت به

منزل قبلی از امکانات بهتری برخوردار بود پدرم یک اتاق بزرگ بیست و یک مربعی را تحویل من و همسرم داد .

با کمک همسر اسباب و اثاثیه را در آن خانه چیدیم.

از نظرخورد وخوراک با خانواده پدر هم خرج بودم و خیلی هم دور همی خوش می گذشت یکصد پنجاه متر مربع بنای نوساز در اختیار ما بود .

شصت متر مربع درطبقه زیر زمین آن منزل انباری داشتیم . مشکلی از نظر مسکن نداشتم پدرم به استخدام شهرداری اراک درآمده بود و در قسمت فضای سبز در گلخانه سپاه اراک واقع در باغ فردوس مشغول پرورش گل و گیاه بود و ماهیانه مبلغ پنج هزار تومان یعنی به اندازه ی فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب حقوق می گرفت !

از این نظر دیگر مشکلی نداشتیم ولی چون پدرم منزلش را با وام ساخته بود بیشتر حقوقش بابت قسط وام هزینه می‌شد و من در آن زمان حقوقم حدود چهار هزار تومان بود ، که سه هزار تومان آن را به پدر به عنوان خرج خانه ، مبلغ پانصد تومان به همسر ، و مبلغ پانصد تومان هم با خود به جبهه می بردم.

قرار بود با کادر گردان به جبهه برگردیم .

من هم آماده شده و لباس رزم پوشیده و ساک خود را برداشته بودم که همراه با اعضای گردان با قطار به منطقه جنگی برگردم، نزدیک غروب بود که آقا و خانومی از آشنایان به منزل پدرم آمدند .

حس کردم که آن ها به خواستگاری خواهرم آمده اند .

به هیچ عنوان راضی نبودم که خواهرم را به وصلت آن خانواده درآوردند بسیار ناراحت و افسرده شدم و از ناراحتی آن شب با اعضای گردان به جبهه برنگشتم آندو نفر تقاضای خود را مبنی بر خواستگاری عنوان نمودند و من هم محترمانه عذر آنها را خواستم و البته خواهرم نیز تمایلی به وصلت با آن خانواده نداشت چون آن خانواده به پدرم گفته بودند که پسرهایت را برای پول به جبهه می فرستی و آن یک پسرت هم که شهید شده از امتیاز شهید برخوردار هستید و این یکی هم که به جبهه

می رود برای کسب امتیاز و پول می رود از این حرف آنها دلخور بودم و به شدت تنفر داشتم و با وجود نفرت من ، آنها می خواستند که با خانواده ما وصلت نمایند .

به پدرم گفتم اگر دخترتان تا پایان عمر بدون خواستگار بماند بهتر است تا این که با آن خانواده وصلت نماید پدرم هم قبول کرد و گفت هرگاه خواستگاری جدید برای خواهرت آمد ،حتما شما را در جریان گذاشته و از شما مشورت می گیرم .

با گفتن این حرف خیالم راحت شد و فردای آن روز به شهرک بدر مقر لشکر ۱۷ برگشتم آن زمان احتمالاً پنجم بهمن ماه بود برادر بزرگوار و عزیز حاج محمود جهان پناه را دیدم .

بعد از سلام و احوالپرسی و خوش و بش مرا به محوطه باز کنار چادر گروهی دعوت نمود و گفت که چرا دیر آمدی؟ جریان خواستگاری خواهرم را به ایشان گفتم ایشان کمی خندید و تصدیق نمود و سپس فرمود برادر حسن پور شما که فرمانده گروهان دوم هستی به نظر شما ، عملیات آینده در کدام منطقه از جبهه قرار است انجام شود؟

چندین منطقه از جبهه را به ایشان گفتم که هیچکدام درست نبود.

محمود کالک عملیاتی را روی زمین پهن کرد و گفت از روی کالک ببین و بگو که کدام منطقه است ؟

وقتی کالک را دیدم به ایشان گفتم کالک نشان می دهد که این جا منطقه آبادان و رودخانه اروند باشد و احتمالاً عملیاتی که در پیش است در همین حوالی اجرا خواهد شد ایشان هم مرا با طرح مانور لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب و گردان امام حسین در عملیات پیش رو توجیه نمود و گفت مواظب باش ، چیزهایی که به شما گفتم جای دیگری مطرح نشود چون جاسوس ها و ستون پنجم دشمن در همه جا فعال می باشند .

گفتم به روی هر دو چشمم برادر جهان پناه سمعا و طاعتا .

خاطره ادامه دارد...

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار