شهید علی غیوری‌زاده دارای استعداد و هوش زیادی بود و برای حل مسائل ریاضی فرمول جدید ابداع می‌کرد؛ به گفته صاحب یک مغازه او مشکل سخت 13 ساله خود را با توسل به این شهید حل کرده بود.
کد خبر: ۱۰۵۷۸۸۵
تاریخ انتشار: ۰۲ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۶:۱۵ 24 July 2022

به گزارش تابناک ایلام؛ سردار شاکرمی فرمانده سپاه امیرالمومنین (ع) استان ایلام بیان داشت: نام و نشان شهید غیوری‌زاده را باید از دشت تفتیده مهران سراغ گرفت جایی که برای تاریخ گواهی می‌دهد که فرمانده گردان شهید بهشتی تا زنده بود نگذاشت دشمن قدم بر خاک مقدس ایران اسلامی بگذارد. 

نام و آوازه علی را باید از هم رزمانش در ارتفاعات کردستان در عمق خاک عراق سراغ گرفت؛ او فرمانده شجاع و کم نظیر بود و ثابت کرد سربازان امام خمینی(ره) چون یاران حسین(ع) حاضرند بارها و بارها جان عزیز خود را فدا کنند تا این راه همواره استمرار داشته باشد و پر رهرو بماند.

شرحی بر زندگی نامه سردار شهید علی غیوری‌زاده 

سال ۱۳۳۲ در روستای سرکل خلیلوند از توابع شهرستان ملکشاهی، پا به عرصه وجود نهاد که پدر بزرگوارش به خاطر ارادت به مولا علی (ع) نام زیبای «علی» را برای او برگزید. 

پدر که انسانی پاک، وارسته و مومن بود، برای تربیت صحیح علی تلاش زیادی می‌کرد؛ روزها از پی هم سپری می‌شدند و علی بزرگ‌تر شد به مدرسه رفت که درس بخواند؛ مقطع ابتدایی را با موفقیت سپری کرد اما به خاطر کمبود فضای آموزشی و امکانات لازم امکان ادامه تحصیل برایش مقدور نبود.

در کارهای کشاورزی و دامداری به کمک پدر می‌رفت؛ سوارکاری و تیراندازی را در دامن طبیعت زیبا و باطراوت زادگاهش از پدر آموخت. 

پدرش معلم خوبی برای او بود و از همان دوران کودکی به او آموخته بود که باید بنده مخلص خدا باشد؛ از همان کودکی به ادای فریضه نماز خود را مقید کرده بود؛ راستگو، پاک، شجاع و متواضع بود انگار که خداوند از همان کودکی او را برای روزهای دیگری پرورش می‌داد؛ روزهایی که جنگ شروع شود و جبهه نیاز به حضور علی داشته باشد.

سال‌های نوجوانی علی سپری شد؛ حالا علی پسری جوان، رشید و برومند شده بود که در شجاعت و ایمان و اخلاق کم نظیر بود.

پدر و مادر از او خواستند که ازدواج کند، یک‌بار هم مقدمات ازدواجش را فراهم کردند، اما دست تقدیر برایش اتفاقی دیگر رقم زد تا این که بالاخره جنگ شروع شد.

با شروع جنگ علی آماده رفتن به جبهه شد؛ پدر و مادرش خواستند او را از رفتن بازدارند، چون سهم پدر و مادر علی از داشتن فرزند، فقط دو پسر بود و می‌دانستند که این رفتن ممکن است بازگشتی نداشته باشد، اما علی که تصمیم خود را گرفته بود آماده رفتن شد. 

به این ترتیب او وارد جبهه شد؛ در جبهه هر جا خطر بیشتر بود علی به آنجا می‌رفت؛ از همان ابتدا در مأموریت‌های سخت و دشوار حضور داشت؛ همه بچه‌های جبهه به خاطر اخلاق و رفتارش شیفته او شده بودند و از رفاقت و هم نشینی با او لذت می‌بردند.

در جبهه‌ها با وجود مشکلات و مسئولیت‌های فراوانی که داشت، درس خواندن را ادامه داد و به گفته هم رزمانش، پیشرفت قابل توجهی در یادگیری داشت‌؛ در تمام زمینه‌ها استعداد داشت.

 یکی از هم رزمانش می‌گوید: برای حل مسائل ریاضی فرمول جدید ابداع می‌کرده و این نشان از هوش و استعداد بالای علی داشت. 

اعتقاد علی به نماز 

اعتقاد علی به نماز به نقل از نعمان غلامی هم رزم شهید: اعتقاد علی به فریضه نماز فوق العاده بود، اولین نفری که در قرارگاه امیرالمومنین (ع) برای نماز جماعت به نمازخانه می‌رفت علی بود و آخرین نفری که از نمازخانه خارج می‌شد نیز او بود؛ به یاد دارم در مناطق عملیاتی کردستان بودیم؛ فصل زمستان بود، به حدی هوا سرد بود که آب یخ می‌بست.

 در آن سرمای سخت و سوزناک، علی هر صبح یخ را با سنگ می‌شکست و با آب یخ وضو می‌گرفت.

نماز در میدان جنگ به نقل از آسا هم رزم شهید: در عملیات نصر ۴ در تپه دوقلو در ارتفاعات گامو کردستان عراق، موقع ظهر عراقی‌ها از چند طرف این تپه را آماج انواع سلاح‌های سبک و سنگین قرار داده بودند، علی از من سوال کرد: وقت نماز شده؟ گفتم: ما دست و پای خودمان را هم گم کرده‌ایم، آن وقت تو از وقت نماز سوال میکنی؟ من نمیدانم! آن روز علی با استفاده از سایه درخت وقت اذان را تشخیص داد و در آن شرایط سخت نمازش را در اول وقت به جا آورد.

در گرمای تابستان روزه می‌گرفت به نقل از هم رزم: در زمان جنگ که بیشتر سال‌ها ماه رمضان مصادف با فصل تابستان بود؛ در آن شرایط سخت جنگ و گرمای سوزان جبهه‌ها، امام (ره) فرموده بودند که روزه گرفتن برای رزمنده‌ها با مجوز فرمانده اشکالی ندارد؛ یعنی باید جایی باشند که فرمانده تشخیص دهد حداقل برای ده روز متوالی ماموریت یا جابه جایی ندارند؛ علی در اوج گرمای سوزان مهران، جایی می‌رفت که بتواند قصد اقامت ده روز کند تا بتواند روزه بگیرد. 

خاطره‌ای به نقل از بردار شهید

علی بارها در جبهه مجروح شد؛ یک بار از ناحیه پا در جبهه کردستان مجروح شده بود و برای مداوا او را به بیمارستان مشهد منتقل کرده بودند‌؛ خیلی نگرانش بودم، برای همین به مشهد رفتم و او‌ را پیدا کردم بعد از ترخیص از بیمارستان، وقتی به ایلام رسیدیم انتظار داشتم همراهم به منزل بیاید و مدتی استراحت کند، اما قبول نکرد و با همان مجروحیت به جبهه برگشت.

نعمت تولیده همرزم شهید در یکی از عملیات‌ها که مجروح شده بود، پایش را گچ گرفته بودند؛ شنیدم بعد از این که از بیمارستان ترخیص شده بود، از همان جا برگشته بود جبهه! بچه‌ها به او گفته بودند برگرد و مرخصی استعلاجی بگیر اینجا فعلا به شما نیازی نیست! علی در جوابشان گفته بود: جبهه به من نیازی ندارد، ولی من به جبهه نیاز دارم!!! جبهه محل عروج و کلید جهاد است.

وظیفه شناسی

به نقل از باقری هم رزم شهید: فقط موقع نماز بند پوتین‌هایش را باز می‌کرد‌؛ سال ۶۳ در مهران به همراه تعدادی از رزمندگان گروهان تخریب جهت کاشت تعدادی مین ضد تانک در محور بهرام آباد به ما ماموریت داده شد؛ مدت دو شبانه روز در خدمت علی غیوری‌زاده بودیم و در این مدت به جز موقع نماز ندیدم بند پوتین‌هایش را باز کند؛ مدام از سنگرها سرکشی می‌کرد و مشغول فعالیت بود با این حال یک بار هم حالت خستگی را در چهره‌اش ندیدم.

دوستعلی آزوغ هم رزم شهید: زیبنده‌ترین راه برای علی راه شهادت بود؛ خیلی از رزمندگان ما در دوران دفاع مقدس علاوه بر دفاع و ایثار در جبهه‌های نبرد، در امورات دیگری مثل تأمین معاش خانواده تلاش می‌کردند و برای کسب درآمد خانواده به دنبال کسب و کار و کشاورزی هم بودند اما علی با همه این‌ها وجودش را وقف جبهه و جنگ کرده بود؛ دوستان او و بسیاری از علما و روحانیون که به جبهه می‌آمدند با او صحبت می‌کردند بلکه قانع شود و ازدواج کند؛ اما علی در جوابشان می‌گفت: انسان وقتی برای مأموریتی تصمیم می‌گیرد اگر حاشیه‌اش زیاد باشد، حرکتش کند می‌شود تا جنگ تمام نشود ازدواج نمی‌کنم.

فرمانده گردانی که منشی نداشت

سید حشمت موسوی: غیوری‌زاده تنها فرمانده گردانی بود که منشی گردان نداشت؛ یک بار از او پرسیدم چرا منشی نداری؟ در جواب گفت: سید نیرویی که من او را به عنوان منشی بگیرم مثل من انسان است درست نیست کارهای من را انجام دهد و مثلا چایی برای من بیاورد؛ من خودم می‌توانم کارهایم را انجام بدهم.

رفتار غیوری با نیروهای تحت امر

برخورد علی با نیروهایش طوری بود که گویی آنها فرمانده بودند و او نیروی تحت امرشان، به درد و دل بچه‌ها گوش می‌کرد، حتی قربان صدقه شان می‌رفت و به هر صورتی که می‌توانست به آنها روحیه می‌داد، در قرارگاه حضرت امیر که بودیم خودش سفره غذا را پهن می‌کرد و برایمان غذا و آب می‌آورد طوری کار می‌کرد که گویی جز وظیفه‌اش است تا جایی که اگر چیزی سر سفره نبود بچه‌ها از او می‌خواستند که مثلا علی آب بیاور! انگار نه انگار علی فرمانده بود؛ خودش همیشه بعد از همه غذا می‌خورد، این بود که خیلی‌ اوقات غذایی برایش نمی‌ماند؛ بعد از غذا هم بچه‌ها می‌رفتند و او باید سفره را جمع می‌کرد.

شهادت

اواخر خرداد ماه سال ۱۳۶۷ بود ما فهمیده بودیم ارتش بعث عراق با کمک منافقین در منطقه مهران قصد عملیات دارد در منطقه اعلام آماده باش شده بود؛ ارتفاعات قلاویزان و مرز مهران شرایط خیلی حساسی به خود گرفته بود ما بچه‌های گردان خودمان را در ارتفاعات قلاویزان مستقر کردیم و محل استقرار گردان ۵۰۳ شهید بهشتی علی فرماندهی آن را بر عهده داشت؛ جاده بهرام آباد بود اگر دشمن آن جا را دور می‌زد قطعاً تمام منطقه را تصرف می‌کرد بنابر این موقعیت گردان ۵۰۳ بسیار حساس بود؛ عصر روز ۲۸ خرداد سال ۱۳۶۷ من و نعمان غلامی و چند نفر دیگر از بچه‌ها به دیدار گردان‌های همجوار رفتیم وضعیت را بررسی می‌کردیم. 

۱۱ شب آتش دشمن شروع شد؛ برای این که به هم روحیه بدهیم با گردان‌ها ارتباط بی‌سیمی برقرار می‌کردیم، هر وقت به علی بی‌سیم میزدیم با صلابت جواب میداد اما واقعیت این بود که بیشترین تلفات را در گردان او داشتیم ساعاتی از شروع عملیات گذشت ناگهان ارتباط ما با علی قطع شد نعمان گفت: حتماً مشکلی پیش آمده دیگر صدایی از علی نمی‌شنیدیم صبح متوجه شدیم که دشمن دقیقا از همان معبری که علی آنجا مستقر بود وارد شده است به عقب برگشتیم و وضعیت را بررسی کردیم یکی از کسانی که برنگشته بود علی بود حدس میزدیم که علی زخمی یا شهید شده باشد چون اسارت در قاموس علی معنایی نداشت؛ فرمانده گردان بود و اگر اسیر می‌شد منافقین حتماً از او به عنوان یک اهرم تبلیغاتی استفاده می‌کردند.

چند روز گذشت تصمیم گرفتیم هر طور شده برویم و شهدا را شناسایی کنیم و اگر ممکن بود آنها را انتقال دهیم خیلی از شهدا را شناسایی کردیم اما علی در بین آنها نبود خیلی از پیکرها هم سوخته بودند. 

بچه‌ها مجروح شدن علی را دیده بودند اما بعد از مجروحیت کسی او را ندیده بود علی حتی با مجروحیت هم تک و تنها در مقابل دشمن ایستاده بود و به قولش عمل کرد چون تا علی زنده بود دشمن از جاده بهرام‌آباد عبور نکرد؛ بعد از دوازده سال و چهار ماه و ۲۵ روز پیکر پاکش یک کیلومتر عقب‌تر از خاکریز گردان ۵۰۳ شهید بهشتی پیدا شد. 

با توسل به صاحب این لباس مشکلم حل شد

زمانی که لباس‌های علی را به یک مغازه آلومینیوم ساز بردیم و گفتیم که برای آنها قاب بسازد.

بعد از چند روز دوباره لباس‌ها را بردیم آنجا که آنها را قاب بگیرد صاحب مغازه گفت: من می‌خواهم در مورد شهیدی که صاحب این لباس‌هاست برایم بگویید؛ او گفت: من مشکل سختی داشتم که نزدیک ۱۳ سال است که حل نشده و برای حل آن هر چه تلاش می‌کردم بی‌فایده بود اما در این چند روز با توسل به صاحب این لباس‌ها مشکلم حل شد. 

و چه خوب گفت شهید آوینی که تفاوتی نمی‌کند این که دانشجو‌ هستی یا کارمند، کارگر هستی یا کشاورز، طلبه هستی یا کاسب بازار؛ آن چه از همه این ها فراتر می‌رود انسانیت توست و انسان اگر انسان باشد و به وجدان خود رجوع کند ندای هل من ناصر سیدالشهدا را از باطن خویش خواهد شنید که میثاق فطرتش را به او گوشزد می‌کند./ح

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار