تابناک: با درود، من ارسال ایمیل پراکنده را کنار گذاشته ام، اما، مگر میشود که مرگ همایون بهزادی را آورد در زیر سقف این حرف ها، جریان این است که، من از مرگ او، مثل همه ی ایرانیها بلافاصله با اطلاع شدم، اما، جرقهای که باید شعر به همراه بیاورد را در خود شعله ور ندیدم، تا اینکه امروز با دوستی در اینمورد سخن میگفتم، که به او در ادامه ی سخن از خاطرات، گفتم که
فلانی ! میدانی وقتیکه من خبر مرگ او را شنیدم، بلافاصله به یاد چه افتادم، به یاد تیتر یکی از روزنامههای ایران در مورد ناصر حجازی که خیلی زیبا بود، که این بود
عقاب از شهر کلاغها پر کشید
و بعد گفتم که : همین یکی دو ساعت پیش نیز شعر ی به نام "سوال آینده" سرودم، چرا که امروز، سالروز مرگ اوا گاردنر در سال ۱۹۹۰، و فردا تولد پًل نیومن در سال ۱۹۲۵ است، و محتوای این شعر نیز با آن تیتر چندان بیگانه نیست، گویی که بعضیها در جهان ورزش و هنر، عقاب هایی هستند که وقتیکه میمیرند، از شهر کلاغها پر میکشند.
و بعد با آن دوست قدیمی کمی هم از روزگار سخن گفتیم، که حدود ۱۰ دقیقه بعد از آنکه از او جدا شدم، این شعر را ریختم روی کاغذ، و برای بعضیها از روی حافظه ارسال میکنم، که حق همایونها را پرداخته باشم.
سوت پایان
داور زندگی، سرانجام، سوت پایان را کشید، برای همایون خان بهزادی
او، مریض و خسته بود، به نوعی میتوان که گفت، رسید به آزادی
او نیز، مانند ناصر حجازی، عقابی بود که از شهر کلاغها پر کشید و رفت
او، اهل اندیشههای کویری نبود، بود اهل اندیشههای سازنده ی دشت و آبادی
******
به مرگ گفتم که : همایون ها، در زمان خود ارج نمیبینند، در بعد از مرگ نیز
در این حرف، نکتههای کارشناسانه است، در ابعاد تیز و دقیق و ریز
زین رو، باید که رفت به عمق این روزگار و آنچه میبینی، بود در اعماق
اندیشه ی تاریخی گرای آینده نگر را، باید نمود برای صندلی فکر، همچون میز
******
یاد همایون را من گرامی میدارم، یاد او را باید که زنده داشت
همایون در زمین ورزش، نهالهای زیادی را کاشت
آری، من با کوله بار ۵۸ ساله ی زندگی خویش میدانم که
باید به آینده فکر کرد، منهای توقع برای تشکر و پاداشت
تاریخ سرودن : دوشنبه ۲۵ ژانویه ی ۲۰۱۶ برابر با ۵ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۱۸ و ۱۵ دقیقه