در سال‌های پایانی سلسله قاجاریه اوضاع در ایران ناهنجار بود. ولی نکته این است که برای تخفیف این مشکلات چه باید می‌شد و رضاشاه چه کرد؟ البته می‌دانیم که در موارد مکرر رضا شاه ادعا کرد که می‌خواهد ایران را «مانند اروپا» بازسازی کند، ولی نه رضا شاه می‌دانست که اروپا چگونه اروپا شد و نه مشاوران و همراهانش. نه به ارزش‌های اجتماعی اروپا توجه کردند و نه به معیارهای سیاسی آن و نه سعی کردند از رمز و راز موفقیت اقتصادی اروپا سر دربیاورند. وقتی کسری تراز پرداخت‌ها زیاد شد، قانون انحصار تجارت خارجی را تصویب کردند که خودش مصیبتی شد روی دیگر مصیبت‌ها. در برخورد با مقوله زمین هیچ کاری نکردند، به غیراز سلب مالکیت از بعضی از زمین‌داران و ثبت مالکیت آن زمین‌ها به اسم شاه. در واقع آنچه که انجام گرفت به اصطلاح «مصادره تنبیهی» بود یعنی بعضی‌ها را که «خطرناک» تشخیص داده بودند زمین‌‌هایشان را گرفتند، ولی از این کار دولت، وضعیت دهقانان نه فقط بهتر نشد که به مراتب بد‌تر هم شد، چون علاوه بر رضا شاه و اراضی سلطنتی بخشی از املاک نصیب نظامیان حامی او هم شد. رضاشاه و مشاورانش این حداقل را نفهمیده بودند که اگر می‌خواهند در مقابل نفوذ خارجی ایستادگی کنند، با وام‌ستانی از آنها نمی‌توان با آنان مقابله کرد و می‌دانیم که هر وقت انگلیسی‌ها اراده می‌کردند فرش را از زیر پای دولت می‌کشیدند و رضاشاه و دولت ایران هم کوتاه می‌آمد. کاری که باید می‌کردند و نکرده بودند اینکه حوایج ابتدایی و اساسی کشور- یعنی توسعه کشاورزی و آموزش و بهداشت و بهبود شرایط زندگی- باید تامین می‌شد. باید رفته‌رفته در راستای قانونمند کردن امور و تبدیل حاکمیت اختیاری سیاسی به یک حاکمیت قانونی حرکت می‌کردند که درست در جهت عکس آن قدم برداشتند. حتی قبل از اینکه رضاخان شاه بشود، فرمانده دائمی قوای مسلح شد و بعد که شاه شد، تیمورتاش وزیر دربار او که یکی از وزرای کابینه هم به حساب نمی‌آمد و به همین خاطر در برابر مجلس شورا هم مسوولیت نداشت، در عمل همه کاره شد. نه فقط در همه جلسات کابینه شرکت می‌کرد که حتی اگر ادعای وزارت امورخارجه بریتانیا درست بوده باشد «در واقع این تیمورتاش است که بر مملکت حکومت می‌کند، نه شاه.» همین وزیر دربار غیرمسوول عملا وزیر امورخارجه هم بود و تا ۱۳۱۰ که فروغی وزیر امورخارجه شد، دیگر وزرای خارجه در واقع زیردست تیمورتاش بودند و تیمورتاش هم نه در برابر مجلس، که در برابر رضا شاه مسوولیت داشت. هم او بود که درباره قراردادهای تجاری ایران با دنیای بیرون مذاکره می‌کرد و حتی اغلب مذاکرات با شرکت نفت انگلیس هم به وسیله او انجام می‌گرفت. در واقع به این نکته اشاره می‌کنم که اگرچه نهادهای لازم برای رونق و توسعه اقتصادی در ایران ضعیف بودند ولی همین نهادهای ضعیف با اقدامات رضاشاه تقریبا به‌طور کامل بی‌اثر شدند.

براساس قوانین مشروطه، قرار بود دولتی که در برابر مجلس شورای ملی مسوولیت دارد، مملکت را اداره کند. در دوره رضا شاه هم نهاد دولت بی‌خاصیت شد و هم نهاد مجلس با تقلبات گسترده و اعمال نفوذ در انتخابات. پیش‌تر گفتم نهاد مطبوعات هم جان سالم به در نبرد و همین‌طور نهادهای مربوط به احزاب. خب در این شرایط، می‌خواهد در ایران باشد یا در هر کجای دیگر، اقتصاد پررونق و پایداری نخواهید داشت.

در سال ۱۳۰۸برای کنترل وضعیت اقتصادی، مجلس با تصویب لایحه‌ای، انحصار معاملات ارزی در دست دولت را تصویب کرد. البته یک سال پیش‌تر بانک ملی هم تاسیس شده بود و به این ترتیب دولت وقت می‌توانست برای اجرای این انحصارات دست به اقدام بزند. البته در این دوره، دولت ایران با آلمانی‌ها روابط حسنه‌ای برقرار کرد و حتی مدیریت بانک ملی را به یک آلمانی سپرده بودند که مدتی بعد به اتهام اختلاس برکنار شد. با او چه کردند، خبر ندارم. یعنی می‌خواهم به این نکته اشاره کنم که گرفتن همه امور در دست دولت نه نشانه یک نگرش تازه که در واقع عکس‌العملی بود به آنچه که اتفاق افتاده بود و به گمان من هم دولت غیراز این راهی نداشت. اینکه آیا این سیاست به نتایج دلخواه رسید یا نه، پرسشی است که باید در جای دیگری به آن پرداخت.