به گزارش خبرگزاری تابناک کرمانشاه به نقل از ایسنا،استاد نجمایی بیش از نیم قرن سابقه کار رسانهای داشت و طی این سالها با نشریات متعددی چه در اصفهان، چه تهران و چه در کرمانشاه همکاری داشت.
سال 1394 به مناسبت روز خبرنگار در دفتر ایسنا میزبان استاد منوچهر نجمایی بودیم و از چگونگی ورودش به عرصه خبر و خاطراتش در این سالها برایمان گفت که بخشهایی از آن گفت و گو به این شرح است.
میگوید متولد 20 اردیبشهت ماه سال 1318 در کرمانشاه است و از پنج سالگی به همراه خانواده به اصفهان رفته است. از اولین روزهای خبرنگاریاش که میپرسم مرا میبرد تا کودتای 28 مرداد سال 1332 ...
آن زمان 14 ساله بودم و در هفته نامه "رعد جنوب" که پدرم آن را راهاندازی کرده بود همپای پدر فعالیت میکردم، 28 مرداد ماه آن سال کودتا توسط سرلشگر «زاهدی» صورت گرفت و دکتر «محمد مصدق» را به دهشان برده و در آنجا زندانی کردند و این امر موجی از اعتراضات را در کشور به راه انداخت.
این اعتراضات در همه شهرها از جمله اصفهان بسیار گسترده بود و در جواب اعتراض مردم، نیروهای شهربانی میریختند و مردم را دستگیر میکردند.
آن زمان برای گرفتن خبر اعتراضات، پدرم مرا به خیابانهای اصفهان میفرستاد چون کم وسن و سال بودم و خوب میتوانستم از دست نیروهای شهربانی فرار کنم.
تمام چیزهایی را که میدیدم برای پدرم تعریف میکردم، اینکه کجاها را به آتش کشیدند و چه شعارهایی میدادند و هیچ وقت از خاطرم نمیرود روزی که هفته نامه چاپ شد و پایین گزارش وقایع اعتراضات، اسم من "منوچهر نجمایی" چاپ شده بود و همین یک اسم ساده پایین گزارش، انگیزه من شد برای 62 سال کار خبری.
... 16 ساله بودم که از هفته نامه پدر به نمایندگی روزنامه اطلاعات در اصفهان رفتم. آن زمان عمده خبرهای ما از شهربانی و ژاندارمری بود و هر از گاهی خبری از وقایع شهر و سایر ادارات هم داشتیم.
آن سالها ایران تنها دو روزنامه اطلاعات و کیهان را داشت و این دو روزنامه به شدت رقیب هم بودند و این جو رقابتی در بین نمایندگیهای این دو روزنامه در استانها از جمله اصفهان هم وجود داشت.
رقابت به حدی بود که اگر خبری مهمی را من زودتر از رقیب خبرنگارم که در آن سالها در اصفهان مرحوم "ناصر زنجانی" بود میگرفتم، 50 ریال جایزه از طرف روزنامه اطلاعات تهران برایم میفرستادند و از طرف دیگر "زنجانی" از طرف روزنامه کیهان 50 ریال جریمه میشد.
آن زمان روزنامه اطلاعات یک صفحه ویژهنامه داشت و برای پر کردن این یک صفحه، اخبار را هر شب ساعت 20 توسط شرکت اتوبوسرانی "گیتی نورد" که آن موقع روبه روی دفتر روزنامه در محل «دروازه دولت» اصفهان قرار داشت برای تهران میفرستادیم و نماینده روزنامه در تهران در محل گاراژ اتوبوسها، خبرها را تحویل میگرفت و خبرها برای صبح روز بعد در روزنامه چاپ میشد.
تا سال 1340 در روزنامه اطلاعات کار کردم و بعد از آن به تهران رفتم و در روزنامه کیهان مشغول فعالیت شدم.
دو سال بعد از طرف روزنامه کیهان به عنوان سرپرست نمایندگی این روزنامه در کرمانشاه انتخاب شدم و بعد از 24 سال دوباره به زادگاه خودم کرمانشاه برگشتم.
از خاطراتش در کرمانشاه میپرسم و میگوید: در ماههای ابتدایی ورودم به کرمانشاه با لهجه مردم اینجا آشنایی نداشتم. یادم نمیرود یک روز توزیع کننده روزنامه به دفتر آمد و به همکار من مرحوم "مهدی مقدم" گفت: آقای مقدم " آژانها درِ «گاراژ» دو نفر را کشتن".
مقدم هم بدون آنکه برایش عجیب باشد گفت: برو. من که این حرفها را میشنیدم رفتم جلو و گفتم: "آخه آقای مقدم، خبرنگارِ باسابقه! آژانها دو نفر را کشتن و تو همینجوری نشستی".
لبخندی زد و گفت: کرمانشاهیها به کتک زدن میگویند کشتن. آن روز خیلی شرمنده شدم و فقط میتوانستم لبخندی همراه با عذرخواهی تحویلش دهم.
اوایل کارم در کرمانشاه پر بود از خاطرات تلخ و شیرین و بین این همه تلخی خاطره سیل آبان ماه سال 1342 را هیچ وقت فراموش نمیکنم.
سیل عجیبی بود، باران که باریدن گرفت آب رودخانه آبشوران از فاضلاب خانههای اطراف بالا زد و مردم را با خود برد!
یادم نمیرود در همین چهارراه اجاق مطب دکتر "رضا زاده" که سرهنگ هم بود در طبقه دوم یک ساختمان قرار داشت و آن روز سیل او و بیمارش را با خود برد! و جنازه آنها چند روز بعد با فروکش کردن سیل از لای گل و لای پیدا شد.
تعداد جنازهها و کشتههای آن سیل خاطرم نیست، اما تلفات زیادی دادیم و خبرش را که منعکس کردیم خانم" مهرانگیز دولتشاهی" نماینده آن زمان مردم کرمانشاه اعتراض کردند که تعداد کشتهها اینقدر نبود و ما هم برای اینکه مدرک مستند داشته باشیم، هر شب برای شمارش جنازهها به غسالخانه که بالاتر از قبر آقا بود میرفتیم.
آن زمان غسالخانه چراغ نداشت و ما آتش یا فندکی روشن میکردیم و جنازهها را که تماما گِلی بودند میشمردیم.
بعدها و با استخدامم در آموزش و پرورش، سرپرستی روزنامه کیهان را واگذار کردم، زیرا کسی میتوانست سرپرست باشد که کار دیگری در کنار آن نداشته باشد و برای همین من نمیتوانستم سرپرست باشم، اما همکاری خودم را همچنان ادامه میدادم.
در کرمانشاه هم مثل سایر استانهای دیگر رقیب دیرین یعنی روزنامه اطلاعات هم حضور داشت و در کنار این دو، چند هفتهنامه محلی از جمله "شاهد غرب"، "خسروی"، "سعادت ایران" و "خاک خسرو" هم چاپ میشدند.
آن زمان هم در کرمانشاه بیشتر خبرها را از ژاندارمری و شهربانی میگرفتیم و هر از گاهی شخصیت مهمی به استان میآمد برای جلسات دعوت میشدیم.
یادم نمیرود مهرماه سال 1351 بود که شاه و فرح به کرمانشاه آمدند و ما هم به جلسه استانداری که آن زمان در محل اداره کار فعلی کرمانشاه قرار داشت دعوت شدیم، اما نتوانستیم خبری از جلسه بگیریم زیرا براساس محدودیتهایی که وجود داشت تنها استانداری میتوانست خبر آن را به ما بدهد.
در آن سفر همین خیابان جوانشیر فعلی که مهندس "ضرابی" سازنده آن بود قرار بود با حضور شاه افتتاح شود که از آنجا که آسفالت نشده بود و گِلی بود و امکان داشت ماشین شاه در گِل و لای آنجا گیر کند، شاه برای افتتاح حاضر نشد و بدون حضور شاه افتتاح شد و نامش را به نام سرلشکر "جوانشیر" از بزرگان کرمانشاه زدند.
چاپ و ارسال عادی خبر ادامه داشت تا حوادث انقلاب در سال 1357. آن زمان محدودیتهای بسیاری در ارسال اخبار داشتیم و با ارسال 20 صفحه خبر فقط دو خط آن در روزنامه چاپ میشد و در قبال اینکه نوشته بودیم اینقدر کشته شدند و چه درگیری شده، در روزنامه درج میشد درگیری رخ داده که مسالمت آمیز هم به پایان رسیده!
نهایتا با به ثمر نشستن انقلاب فعالیتم را تا سال 1359 با کیهان ادامه دادم و تا سال 1368 بیشتر از کار خبر به نویسندگی مشغول بودم تا اینکه در این سال «کامران سعادت» پسر مرحوم «سعادت» صاحب امتیاز روزنامه محلی "سعادت ایران" پیشنهاد داد تا در کنار او در هفته نامه تازه تاسیس باختر فعالیت کنم.
هفته نامه باختر در آن سال راهاندازی شد و خوشبختانه تا امروز فعالیتم را با این هفته نامه که در همین سال جاری بصورت روزنامه درآمده و هنوز هم بعد از 26 سال مخاطبان بسیاری دارد، ادامه دادم.
... بیشتر یک ساعتی را که برایم حرف میزد سکوت کرده بودم، آنقدر غرق شده بودم در خاطراتش که به وضوح میتوانستم صدای طغیان آبشوران را بشنوم که در شهر راه افتاده و هر چه سر راهش هست را میبلعد.
"منوچهر نجمایی" حالا دیگر بین ما نیست، اما میتواند برای همه ما جوانترهای عرصه خبر الگو باشد. الگویی از صبر و متانت، سختکوشی و نظم و دقت.