خودش می‌گوید:« در زمان آقای احمدی نژاد به درمان من خیلی کمک کردند.» می‌گوید: « پول عمل های من خیلی زیاد می‌شود، گاهی 4 تا 5 میلیون تومان و گاهی 10 تا 12 میلیون تومان.» می‌گوید:« مرحوم هاشمی‌رفسنجانی هم کمک کرد! حالا هم آمده ام تا از روحانی کمک بگیرم.» می‌پرسم چقدر می‌خواهی؟ می‌گوید:«12-10 میلیونی لازم دارم.»
کد خبر: ۷۹۶۵۷۶
تاریخ انتشار: ۲۱ آبان ۱۳۹۸ - ۱۱:۱۱ 12 November 2019

مهدی وقتی دو ساله بوده، قسمت هایی از بدنش از جمله دست و صورتش در آتش می‌سوزد.

خودش می‌گوید:« در زمان آقای احمدی نژاد به درمان من خیلی کمک کردند.» می‌گوید: « پول عمل های من خیلی زیاد می‌شود، گاهی 4 تا 5 میلیون تومان و گاهی 10 تا 12 میلیون تومان.» می‌گوید:« مرحوم هاشمی‌رفسنجانی هم کمک کرد! حالا هم آمده ام تا از روحانی کمک بگیرم.» می‌پرسم چقدر می‌خواهی؟ می‌گوید:«12-10 میلیونی لازم دارم.»

از او فاصله می‌گیرم. کمی‌بعد امین قاسمیان عکاس خوب رفسنجانی دو تصویر به من می‌دهد از مهدی و مادرش، یکی از عکس ها من را می‌برد تا بهمن 1389، تا گیلان و تا رشت و تا تصویری که مرتضی رفیع خواه ـ عکاس آن روزهای خبرگزاری فارس ـ ثبت کرده بود از یک فضای قابل تامل...
آن روزها بدون آن که بدانم چه گذشته بین آن زن و آن فردی که نامه می‌نویسد و نوشته ها را با آن زن هماهنگ می‌کند، متنی نوشتم. اندکی کمتر از 9 سال از آن روز و آن روزگار گذشته است:
بنویس ! فقط بنویس!
تمام هوش و حواسش را یک جا جمع کرده بود زیر دو ابرویی که تمام آبرویش شده بود! چشمان سیاه و زیبایی داشت، مثل تمام آن سال هایی که کودک بود. کوچک بود. شاد بود. بازیگوش بود. صورتش، گرد بود. سفید بود. لک نداشت. چین نداشت . چروک هم نداشت. خطّ ِ اشک نداشت.
هیچ وقت پول خوراکی ِکه با تمام خریدهاش
بر می‌داشت را با او حساب نمی‌کرد! می‌گفت : باشه جایزه ی دختری که به حرف مامان و باباش گوش می‌ده! کمک حالشونه! چند تا سرفه ی خشک و خش دار به او می‌فهمونه که باید زود بره خونه! می‌رفت. خیلی زود. خیلی تند. تا پشت درِ خونه یک ریز می‌دوید.
نفسش بند می‌اومد. قدم هاش امّا نه! خسته بود. فکر می‌کرد. به جایی نمی‌رسید. قد نمی‌داد.
می‌گفت: گناهی نکرده بودم. به بزرگتر احترام
گذاشته بودم.حتی! پاهام رو هم پیششون
دراز نکرده بودم. دست هایش را ستون کرد
زیر چانه هاش. زٌل زد به اون مردی که دزدیده نگاش می‌کرد. خودش رو جمع کرد. چشماش رو دوخت به زمین.
و با اطمینان خاطری عجیب ادامه داد:
بنویس!
آن مرد: چی؟ چی بنویسم؟!
آن زن: تمام بدبختی هایی که 23 ساله تحمّل کردم!
آن مرد: ببخشید مگه شما چند سالتونه؟
آن زن: مگه نشنیدی؟
آن مرد: چی؟
آن زن: سِنّم رو دیگه؟
آن مرد:خب بیست و سه سالش رو شنیدم گفتی بدبختی کشیدی! بقیه اش؟
آن زن: بقیه ی چی؟
آن مرد:سِنّ و سالت دیگه
خندید. خم شد.جمع شد.مچاله شد. آه کشید. سرد. بلند. تمام حجم نگاهی که دوخته شده بود به دهانش یخ زد.
آن زن: برادر من فقط بیست و سه سالمه!
جا خورد. لرزید.دستهاش. بدنش. قلمش. زمین. زمان....!
آن زن: فقط بنویس!
نوشت: بسم الله الرّحمن الرّحیم... جناب آقای دکتر...
.................................................................
.................................
دیگر عرضی نیست....
این دیالوگ واقعی نیست! خیالی و ذهنی است برداشتی آزاد از یک عکس است؛ عکسی که
پر از حس است. عکسی که خودش برای تو
راوی قصه ی پر دردی است.
و اما هنوز هم مردم نامه می‌نویسند. از دردهای کوچک تا مشکلات بزرگ. از ناملایمات، از بدرفتاری برخی مدیران، از بی توجهی برخی مسئولان و حتی از برخی بی عدالتی ها...
امروز هر که به من می‌رسید می‌پرسید: به نظر شما نامه بنویسم ترتیب اثر می‌دهند؟ رسیدگی می‌کنند؟ اصلا فایده ای داره؟
و من دلم می‌خواست بگویم: ننویس! این نامه ها فقط توقع می‌آفریند، خیال تولید می‌کند، امید واهی می‌دهد و اما مگر می‌شد؟ مگر می‌توانستم!؟
می‌گفتم بنویس اما خودت پیگیر مشکلاتت باش! می‌گفتم بنویس اما خیلی هم زندگی ات را معطل جواب این نامه نوشتن ها نکن!
امروز از آن زنی که وام قالی بافی می‌خواست تا آن دانشجوی دکترای کشاورزی که دو سال بود دنبال کار می‌گشت! همه و همه دل بسته بودند به این
نامه نوشتن ها، نامه نوشتن هایی که برخی خودشان هم می‌دانند بی فایده است اما دست هر که از کنارم رد می‌شد یک نامه دیدم بعضی نامه نه زندگینامه نوشته بودند و برخی پلاکارد و طومار حمل می‌کردند.
خوب که دقت می‌کنم می‌بینم درد همه، درد معیشت است و بی کاری و این یعنی همه ی دردهای این سرزمین در مدیریت خلاصه می‌شود همانی که سال ها است حلقه ی مفقوده شده است واگرنه چه دلیلی دارد در مملکتی 80 میلیونی،
با این همه ثروت و توانایی یک عده با این
نامه نوشتن‌ها به چشم و دست مسئولان نگاه کنند؟! مگر می‌شود مملکتی با این بزرگی و عظمت را با نامه نوشتن اداره کرد؟! اصلا مگر مردم را می‌شود با این نامه نوشتن ها به خوشبختی گره زد؟
این جا است که باید بازگشت به عقب، به خیلی عقب، از آن هایی که این شیوه ها را پی ریزی کردند پرسید: راز این نامه نوشتن ها چیست؟

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار