کد خبر: ۳۷۸۹۱۴
تاریخ انتشار: ۲۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۵:۱۲ 16 February 2017
تابناک گیلان / *با تشکر از حضرت عالی؛ بفرمایید از چه زمانی و چگونه با آیت‌الله هاشمی آشنا شدید؟
 
ما از حدود سال 32 با ایشان رابطه داشتیم، در آغاز آشنایی یک روز ایشان و برادران ایشان ناهار آمدند منزل پدری ما و ما هم یک روزی در مدرسه حاج ملا صادق که ایشان طبقه بالا حجره‌ای داشتند، به دعوت ایشان رفتیم و این تقریباً‌ اولین آشنائیمان بود. این آشنایی گاه‌گاهی در مدرسه فیضه و جاهای دیگر ادامه پیدا کرد اما با درس مرحوم امام در سال 35 یا 36 بیشتر شد، بعدها که مبارزات شروع شد خواه ناخواه ارتباطات بیشتری بود اما ایشان دیگر خیلی در قم نماندند و رفتند تهران. پس از انتقال به تهران هم گاهی با ایشان بودیم، تا آنجا که من یادم هست دو روز نهار پیش ایشان بودیم، یک روز تنها من بودم، یک روز من، مرحوم آقای مطهری و آقای زین العابدین قربانی که الان امام جمعه رشت هستند، هر سه نهار را پیش ایشان بودیم. یک روز هم بعد از زندان یک ماهه در سال 51 من نزدیک منزل ابوالزوجه‌مان در خیابان ایرانِ تهران داشتم پیاده می‌رفتم، متوجه نبودم، ایشان با ماشین که رد می‌شد من را دید و پیاده شد و آمد طرف من و گفت که: ما زندان به این بابرکتی نرفتیم که این یک ماه زندانِ آنقدر پر سر و صدا شد و مرحوم امام اعلامیه داد. بعد دیگر همدیگر را ندیدیم تا سال 52 که ما رفتیم زندان و ایشان هم 54 آمد زندان و آنجا با هم شدیم، یعنی ما در زندان بودیم که ایشان آمد، پرونده من خیلی سنگین بود، زیاد ماندم، به دنبال کشف یک گروه برانداز دارای مواد منفجره و اسلحه، اتهام عضویت گروه مسلحانه، در کیفرخواستم آمده بود و مشخص می‌کرده که نامبرده عضو اینها بوده در حالی که من با آنها رابطه داشتم اما عضو نبودم. علی‌ای حال این اتهام پرونده ما را خیلی سنگین کرده بود، خیلی از رفقا پرونده‌شان
*در این سال‌های اخیر واقعاً سال‌های مظلومیت آقای هاشمی بود، الی ماشاء‌الله روزنامه‌ها به ایشان توهین می‌کردند و ایشان هیچ جواب نمی‌داد
تبلیغ بود، اتّهام تبلیغ چیز زیادی نبود، حداکثر یک سال می‌گرفتند اما عضویت در یک گروه برانداز خیلی سنگین بود، منتها برای ما خیلی اقدامات شد، خودمان هم در دادگاه کوتاه آمدیم، تنها دو سال محکومیت گرفتیم، اما دو سال که تمام شد، دستور جراد فورد آمد که زندانیان سیاسی را آزاد نکنید، لذا ما بعد از محکومیت در زندان ماندیم، کشیده شد تا نزدیک چهار سال، سال آخر با آقایان: طالقانی، منتظری، هاشمی، لاهوتی در زندان اوین در یک اتاق بودیم. آنجا خواه ناخواه با آقای هاشمی زیادتر مانوس بودیم. همیشه در یک اتاق بودیم و بعد که ما از زندان آزاد شدیم ایشان هنوز محکومیتش تمام نشده بود و در زندان ماند، بعد که آزاد شد ما دیگر همدیگر را ندیدیم تا موقعی که ایشان رئیس مجلس بود، ملاقاتی با هم داشتیم، ایشان در نماز جمعه یک تعبیری کرده بودند، مبنی بر این که گاهی علم هست ولی وقتی به داد وظیفه نرسد می‌شود بی‌تقوایی علم، بعد بدون این که اسم بیاورند گفتند: فلان کس به تعبیر ایشان ملاست، مجتهد است، اول انقلاب از یک چیزی ناراحت شده، قم در خانه نشسته و با این همه احتیاج وزارت خانه‌ها، در را روی خودش بسته است. ذهن‌ها هم بر من منطبق شد. تلفن کردیم و قرار ملاقات داشتیم که من نتوانستم بروم، بعد دوباره رفتیم که ایشان هم گفت: من آن موقع منتظر شما بودم. به هر حال مفصل صحبت‌هایی با هم کردیم. بعد دیگر همدیگر را از نزدیک ندیدیم، تا اینکه من پارسال کسالت داشتم و بیمارستان بودم، ایشان‌ آقای نوری شاهرودی را فرستاده بود به عنوان عیادت من، و یک کادوهایی هم آوردند.

*در آن زمان، با فعالیت‌های حوزوی ایشان هم آشنا بودید؟
ایشان خیلی در حوزه نماند، مهمترین فعالیت ایشان قبل از سال 40 در قم انتشار مجله مکتب تشیع بود که الآن یادم نیست من هم در آن مقاله داشتم یا نه؟ چون یک آقای دیگری هم در این مسیر کار می‌کرد به نام آقای آشیخ احمد محصل یزدی، که دو سال پیش فوت کرد. ایشان هم راجع به تشیع یک چیزی داشت، ما آنجا ظاهراً مقاله داشتیم. بعد ایشان که به تهران منتقل شد، بیشتر فعالیتش اداره هیات موتلفه به همراه آقای مطهری و یک مقدار هم آقای بهشتی بود. کار عمده‌ای که تهران انجام داد، دو تا کتابش بود که خیلی سر و صدا کرد. یکی سرگذشت فلسطین، که ترجمه کار اکرم زعیتر سفیر اردن در ایران بود و خوب هم منتشر شد و ساواک هم ایشان را سر همین کتاب گرفت، واقعاً شرایط عجیبی بود که کسی نمی‌توانست به اسرائیل
*یک چیز مهم در باره آقای هاشمی این است که ایشان در تمام مواردی که من سراغ دارم، هدفمند بود
بد بگوید، با اینکه نویسنده خودش سفیر اردن در تهران بود، آقای هاشمی را سر همین قضیه خیلی شکنجه کردند، تا آنجا که خبر از داخل زندان به بیرون می‌رسید، ایشان دو بار زیر شکنجه‌ها بی‌هوش شد. اگر اشتباه نکنم یک روزی بین زندان و تبعید، من رفتم پیش آقای خمینی دیدم که این کتاب پیش ایشان است و پیدا بود که داشت کتاب را می‌خواند. یک کتاب دیگر ایشان هم راجع به امیر کبیر بود با نام «امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار» که در آنجا هم واقعاً‌ زحمت کشید و کار کرد. از عجایب قضایا این است که فوتشان هم شبیه امیرکبیر شد، هر دو در حمام، (استخر همان حمام است، فرقی نمی‌کند)، آن هم یک روز، حالا بقیه‌اش را دیگر خبر نداریم، فوت امیرکبیر عمدی بوده، این را دیگر نمی‌دانیم، ما آنجا نبودیم ببینیم چه خبر است.

از بُعد علمی این را هم عرض بکنم در زندان که با هم بودیم دیدم ایشان مشغول کار هستند، صحبت کردیم معلوم شد دارد روی تفسیر قرآن کار می‌کند. تفسیر به معنای اینکه برداشت‌هایی که از هر آیه‌ای می‌شود کرد را استخراج می‌کرد، به تعبیر خود ایشان «تفسیر راهنما». معلوم شد که از بیرون مقدمات این کار را در نظر داشته است و آنجا فراغتی پیدا کرد و انجام می‌داد. سال آخری که با هم در زندان بودیم، درس و بحث هم برقرار بود، آن طور که یادم هست آقای طالقانی تفسیر می‌گفت، آقای منتظری یک مدتی اسفار می‌گفت و یک مدتی هم بحث ربا، من هم برای بعضی از طلبه‌ها فقه می‌گفتم، یک تفسیر هم برای آقای جلال رفیع که سردبیر اطلاعات بود می‌گفتم و یک تفسیر هم برای بعضی‌ دیگر. آقای هاشمی وقتی درس آقای طالقانی تمام می‌شد، بلند می‌شد می‌رفت وضو می‌گرفت، آماده، سر کار خودش می‌نشست. خیلی هم آنجا برای تفسیر راهنما زحمت کشید، بعداً گروهی به درخواست ایشان نوشته‌های ایشان را تنظیم کردند و ترتیب دادند، خیلی خدمت بزرگی بود.

یک مطلب را اینجا اضافه کنم و آن این که در زندان اخیری که با آقای هاشمی با هم بودیم، ایشان خیلی شکنجه شد چون خیلی پرونده‌اش سنگین بود، ایشان هم شاید از گروه مسلحانه عضویت گرفته بودند اما منشا این ارتباط آقای لاهوتی بود، لاهوتی
از بُعد علمی این را هم عرض بکنم در زندان که با هم بودیم دیدم ایشان مشغول کار هستند، صحبت کردیم معلوم شد دارد روی تفسیر قرآن کار می‌کند. تفسیر به معنای اینکه برداشت‌هایی که از هر آیه‌ای می‌شود کرد را استخراج می‌کرد، به تعبیر خود ایشان «تفسیر راهنما». معلوم شد که از بیرون مقدمات این کار را در نظر داشته است و آنجا فراغتی پیدا کرد و انجام می‌داد. سال آخری که با هم در زندان بودیم، درس و بحث هم برقرار بود، آن طور که یادم هست آقای طالقانی تفسیر می‌گفت، آقای منتظری یک مدتی اسفار می‌گفت و یک مدتی هم بحث ربا، من هم برای بعضی از طلبه‌ها فقه می‌گفتم، یک تفسیر هم برای آقای جلال رفیع که سردبیر اطلاعات بود می‌گفتم و یک تفسیر هم برای بعضی‌ دیگر. آقای هاشمی وقتی درس آقای طالقانی تمام می‌شد، بلند می‌شد می‌رفت وضو می‌گرفت، آماده، سر کار خودش می‌نشست. خیلی هم آنجا برای تفسیر راهنما زحمت کشید
هم خیلی زیاد شکنجه شد و ناچار شد آقای هاشمی و آقای مهدوی کنی را لو بدهد، چون شکنجه خیلی طاقت فرسا بود و ماها هم کسی را نداشتیم که لو بدهیم وگرنه ما هم شکنجه‌هایمان بسیار بسیار سخت بود و لو می‌دادیم. می‌گویند ابن ابی اُمّه شاگرد امام کاظم(ع) در اثر شکنجه زیاد نزدیک بود اسامی آنهایی که با امام مربوط بودند را لو بدهد، بعد یک دفعه قیافه ابن بعضا در نظرش آمد که: «ابن ابی امّه اتق الله»، محکم شد و لو نداد. حالا اگر یک آدمی چنین گوشی نداشته باشد که بشنود «اتّق الله»، خواه ناخواه لو می‌دهد. بالاخره آقای لاهوتی خیلی شکنجه شد و اسم آقای مهدوی کنی و آقای هاشمی را آورد، آقای طالقانی هم به نوعی وصل شد، منتها آقای طالقانی به هر دلیل، اصلاً شکنجه نشد، نه در این زندان که با هم بودیم و نه در زندان قبلی در سال 45، با این که آن موقع‌ هشت، ده سال، محکوم شد، ولی این آقایان همه‌شان شکنجه شدند، مخصوصاً آقای لاهوتی خیلی شکنجه شد که متاسفانه بعد از پیروزی انقلاب هم آن ماجراها برایش پیش آمد.

یک چیز مهم در باره آقای هاشمی این است که ایشان در تمام مواردی که من سراغ دارم، هدفمند بود، هدفمند در زندگی، در کارهای علمی، در خدمت به جامعه‌ اسلامی و کارهای اجتماعی، هدفمند در دستگیری از مستمندان، رسیدگی به خانواده زندانیان، رسیدگی به غرضِ غرضمندانی که گرفتار زندان شدند. نمی‌گویم فقط از مال خودش، ولی آن گروهی که داشتند مثل هیئت موتلفه و غیر ذلک، برای رفع مشکلات زندانیان فعالیت می‌کردند. در دوره مسئولیت‌هایش هم کارهایش هدفمند بود، به ویژه در دوره تصدی ریاست جمهوری. در این دوره آقای هاشمی در تغییر اوضاع نابسامان اقتصادی زحمت زیادی کشید و بسیار خوب و هدفمند عمل کرد. خداوند ان شاء‌الله ایشان را رحمت کند و به همه‌ ما توفیق بدهد که زندگی هدفمند و صاف و راست و مستقیم داشته باشیم و خدا پایان عمرمان را و مقاممان را در بهترین حالات قرار بدهد. ان شاء الله.

*آقای هاشمی با این ویژگی‌هایی که فرمودید، در این سالهای اخیر خیلی مورد هجمه قرار گرفت و مظلوم واقع شده، تحلیل حضرتعالی چیست؟
می‌خواستم بگویم یادم رفت، خوب شد شما گفتید. در این سال‌های اخیر واقعاً سال‌های مظلومیت ایشان بود، الی ماشاء‌الله روزنامه‌ها به ایشان توهین می‌کردند، انواع اتهامات که عجیب بود و ایشان هیچ جواب نمی‌داد. حتی یک عوامی به من گفت ایشان چه جور آدمی است، هرچه به او فحش می‌دهند، جواب نمی‌دهد. بعضی از سیاسیون گفتند که روی سیاستش است. ولی به هر حال درباره ایشان ظلم شد. رسانه در اختیار ایشان نبود تا از خودش دفاع بکند. از عجایب اینکه به محض اینکه ایشان از دنیا رفت، همانهایی که فحش می‌دادند، برگشتند. چرا در ایران این طوری است؟ تا افراد زنده هستند آنها را می‌کوبند، وقتی مردند تجلیل می‌کنند. مرده پرستی در ایران یک مسئله‌ای است، خیلی بد است. حتی مرحوم امام، زمانی که الحمدلله حکومت داشت، کسی نمی‌توانست بگوید بالای چشمت ابروست، ولی قبلها همین ایشان در حوزه خیلی زیر فشار بوده. خودشان در سخنانشان دارند که در حدّ اثبات کفر، ظرف آب آقا مصطفی را آب کشیدند. یکی از آقایان که از نزدیکان ایشان بود به من گفت: کار ایشان زمان آقای بروجردی به جایی رسید که اگر لب‌تر می‌کرد آقای بروجردی می‌گفت مرحوم امام را از قم بیرونش کنید. باز الحمدلله امام در دوران حیاتشان به اوج رسید و در دنیا کسی مثل ایشان نبود، یک کسی بود که هم حکومت مذهبی داشته، هم حکومت دنیایی داشته است و آن هم در حقیقت هیچ قدرتی مقابلش نبود، و با قدرتهای جهانی هم در افتاد و آنها وقتی پیشش آمدند آن جور با عظمت و بی‌اعتنایی برخورد کرد. ولی برای عموم افراد این شرایط پیش نمی‌آید لذا نوعاً حالت مرده‌پرستی هست.

* از علاقه امام به آقای هاشمی هم چیزی به یاد دارید؟
مهمترینش همان نامه‌ای است که بعد از ترور ایشان دادند. عنوانش این بود: «هاشمی عزیز!» این تعبیر را به هیچکس ندارد و من تا حالا این تعبیر را هیچ کجا ندیدم. من خودم از ایشان یک نامه دارم: «مرقوم گرامی واصل از تفقد جنابعالی متشکر شدم»، نامه مفصلی است، بعضی از آقایان باورشان نمی‌آمد که این نامه از امام باشد، چون آقایان طلبه‌ها با حذف نام من اصلش را اعلامیه کرده بودند زده بودند به در و دیوار. بعدها آقای حمید زیارتی به من می‌گفت: که ما مانده بودیم این نامه به کیست؟ حالا فهمیدیم که مال شما بوده است. بله، ولی این تعبیر، هاشمی عزیز! را من نسبت به احدی نشنیدم. امام خیلی خیلی به ایشان توجه داشت. آقای هاشمی از اول مورد توجه امام بود، همان زمان که قم بود، قبل از اینکه به تهران منتقل بشود بردنش سربازی، خوب یادم است یک نامه‌ای از سربازی به مرحوم امام نوشت که آقا مبادا به خاطر ما ناراحت بشوید، ما جایمان خیلی خوب است و تازه موفق به خدمات هم هستیم. بعضی از طلبه‌ها که رفتند سربازی، در همانجا خدمت هم کردند، از جمله آقای هاشمی. مرحوم امام هم خیلی خوشش آمده بود، خب امام خیلی ناراحت بود که فرزندانش رفتند سربازی، آن هم سربازی آن زمان که حمام می‌رفتند لنگ بهشان نمی‌دادند و خود آقای هاشمی اقدام کرد و برای همه لنگ تهیه کرد.

به هر حال، خدا آقای هاشمی را رحمت کند مشکلات زیادی را تحمل کرد، حتی گاهی هم مشکلات آقازاده‌های ایشان را (واقعیت یا غیر واقعیت من وارد نیستم)، سر ایشان پیاده می‌کردند. حیف است، وقتی کسانی خدمت می‌کنند، اگر لغزش‌هایی هم هست باید با دیده اغماض باشد نه با دیده اتّهام. خدا رحمتشان بکند.
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار